مطالب مرتبط با کلیدواژه
۲۶۱.
۲۶۲.
۲۶۳.
۲۶۴.
۲۶۵.
۲۶۶.
۲۶۷.
۲۶۸.
۲۶۹.
۲۷۰.
۲۷۱.
۲۷۲.
۲۷۳.
۲۷۴.
۲۷۵.
۲۷۶.
۲۷۷.
۲۷۸.
۲۷۹.
فارابی
منبع:
آموزه های حکمت اسلامی دوره ۱ پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۱
67 - 92
حوزههای تخصصی:
موضوع پژوهش پیش رو بررسی نسبت آراء مشهوره و افعال اجتماعی اهالی مدینه از دیدگاه فارابی است. فارابی، مدائن را به اعتبار خصوصیات و اهداف اهالی آن به اقسام مختلف تقسیم می کند، اما با وجودِ تمایزات بنیادین اقسام مدائن نزد وی، رئیس هر مدینه -که نمود خارجی اهداف آن است- با بهره مندی از مشهورات، به مثابه آراء ظنی مقبول جمهور اهالی، مقدّمات و موجبات وصول به غایات را (اعم از آن که منطبق با سعادت حقیقی باشند یا پنداری ناصواب از آن) تمهید و تنسیق می نماید. البته آراء مشهوره به عنوان ابزار سامان مدینه و اتّحاد جامعه، اصناف مختلفی دارد که برخی مانند سنّت ها، رکنِ التزام و بعضی مانند قانون، رکن انتظامِ برجسته تری دارند. البته در نهایت، آراء مشهوره طیف وسیعی را دربرمی گیرد که جامع متخیلات و انفعالات نفسانی و قوانین بوده و هر یک، بخشی از کارویژه مشهورات نزد فارابی را تأمین می کند و در نهایت مدینه را به غایت قصوی خود، رهنمون می سازد. بنابراین مشهورات، بسته به تدبیر حاکم و متناسب با غایات تأسیسِ مدینه، جامعه را به سوی هم گرایی سوق می دهد تا غایت نهاییِ تشکیل مدینه محقق گردد. البته میزان توفیق مشهورات در تحقّق غایت مدینه، به سیاسات و خبرگی زعیم آن بستگی تام دارد. این مقاله با شیوه مطالعه کتابخانه ای با اولویت متون منتسب به فارابی و آثار شناخته شده شارحین وی سامان یافته است. ما در این نوشتار نشان خواهیم داد مشهورات، سامان بخش افعال اهالی مدینه جهت نیل به غایات مدائن است، جدا از آن که غایات یاد شده دال بر سعادت حقیقی یا پنداری ناصواب از آن باشند.
بازخوانی تحلیلی ابداعات فارابی در نفس شناسی فلسفی
منبع:
آموزه های حکمت اسلامی دوره ۲ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۲
11 - 34
حوزههای تخصصی:
هستی، چیستی و ویژگی های نفس انسان از مهم ترین اموری است که ذهن فلاسفه را از دیرباز به خود مشغول کرده است و نتیجه تأملات آنان منجر به طرح مبحث مهمی به نام نفس شناسی یا علم النفس فلسفی شده است. در این میان، فارابی جزو نخستین فلاسفه اسلامی است که نوآورانه به مسئله نفس انسان و قوای آن پرداخته است. او در نفس شناسی خویش به مباحث مهمی از جمله: تعریف، اقسام، هویت و بقای نفس، بدن مندی نفس، رابطه و تمایز نفس و بدن، اثبات وجود، بساطت و تجرد نفس، کیفیت تکوّن نفس، نقش محوری نفس در معرفت، تعریف قوای نفس و نسبت آنها با نفس و با یکدیگر، اقسام قوای نفس و کیفیت تکون آنها، رابطه قوای نفس با فضیلت و سعادت و... پرداخته است. نکته مهم از جهت معرفت شناختی این است که وی نفس را فاعل شناسا و محور معرفت دانسته است و قوای نفس و آلات آن را صرفاً به مثابه مُعدات کسب معرفت لحاظ کرده است. نوشتار حاضر درصدد است تا با روش کتابخانه ای و به نحو توصیفی- تحلیلی، نظریات فارابی را در این عرصه مهم و مبنایی بازخوانی کند، اهم ابداعات او نسبت به آرای ارسطو را در این عرصه برشمرد و برخی دیدگاه ها در این عرصه را مورد سنجش و بررسی قرار دهد.
یکسان انگاری فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در فلسفه فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تاریخ فلسفه اسلامی سال ۳ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴
5 - 30
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر با تأکید بر آراء فارابی درباره چیستی و مختصات دو مفهوم «فلسفه سیاسی» و «فقه سیاسی» در آراء فارابی بحث کرده است و با استفاده از تبیین و سپس تحلیل نظرات ابونصر فارابی به دنبال پاسخی برای اینکه آیا «فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در فلسفه فارابی یکسان هستند؟» بوده است. با بررسی آنچه که فارابی در باب حکمت مدنی در کتاب المله، سیاست مدنیه، و آراء اهل مدینه فاضله سخن رانده است می توان دریافت که هر دو مفهوم فلسفه سیاسی و فقه سیاسی در فلسفه مدنی فارابی موجود هستند و حتی بعد نظری آن نیز در حکمت نظری موجود است. با این حال، نمی توان چیستی این دو را یکی دانست ولی از حیث مختصات که شامل مبانی و غایت می باشد، می توان این دو مفهوم را دو جزء از یک کل واحد دانست. مبنا و غایت فلسفه سیاسی و فقه سیاسی فارابی از آن جهت که جزئی از اجزای فلسفه مدنی این فیلسوف مؤسس می باشند همان است که به عنوان مبنا و غایت حکمت مدنی مطرح است. وجه ممیز مکتب فلسفی فارابی با سایر مکاتب فلسفی، تأکید اکید وی در بحث سعادت است و این مفهوم کلیدی، مبنا و غایت حکمت مدنی در وهله نخست و سپس فلسفه سیاسی و فقه سیاسی می باشد.
خدا به مثابه وجود در متافیزیک فارابی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال ۲۸ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴ (پیاپی ۱۱۶)
45 - 66
حوزههای تخصصی:
فارابی اولین فرد در دنیای اسلام است که مواجهه فلسفی با ترجمه تفکر فلسفی یونانی و مفاهیم بنیادی متافیزیک ارسطویی دارد. وی بنا به گفته خودش، راه تجدید و تفسیر فلسفه را از خودِ فلسفه افلاطون و ارسطو یاد گرفته است و با ارائه تفسیر خاص خودش از معانی «موجود» و «ماهیت»، موجود به معنای سوم - منحاز بماهیّه ما فی الخارج - به ضروری و غیرضروری دسته بندی می کند و ویژگی های موجود اول ِضروری را تبیین می کند و معتقد است که موجود غیرضروری در اصلِ وجود خودش، فقیر است و فقر آن باید از سوی موجود ضروری و غنی برطرف شود. فارابی تأکید دارد که همه موجودات عالم فیضان وجودی موجود اول هستند. وی از راه تفسیر خاص و دین پذیر خودش از برخی مفاهیم فلسفه ارسطویی، محور متافیزیک ارسطویی را از «موجود» به «خداوند» تغییر می دهد و بنیان فلسفه در دوره اسلامی را بنا می نهد. تفسیر فارابی از معانی موجود و ماهیت به روشنی بسترسازی تمایز متافیزیکی آنها را آماده می کند و منصه ظهور جمع حکمت اشراقی افلاطونی و فلسفه ارسطویی در دنیای اسلام می شود. این نوشتار در قالب پژوهش مسئله محور تلاش می کند با شواهد و قراین، به این پرسش پاسخ دهد که فارابی چگونه تفسیر بنیادین درباره خدا به مثابه وجود را در متافیزیک ارسطو وارد می کند؟ نوشتار حاضر با روش تحلیل محتوا به این نتیجه می رسد که فارابی با ارائه تفسیر خاص نحوه وجودی موجودات و نیز تفسیر ماهیت موجودات، به تأسیس نگاه فلسفی در دنیای اسلام دست می زند.
طبقه بندی علوم؛ بنیانی برای آموزش و پژوهش نظام مند در اندیشه ابن سینا، فارابی و اخوان الصفا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی سال ۳۲ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۶۵
225 - 251
حوزههای تخصصی:
طبقه بندی علوم در سنت فلسفی متفکران مسلمان، صرفاً سامان دهی موضوعات علمی نیست، بلکه بازتابی از نظم عقلانی و غایت مند در فهم هستی و انسان است. در این مقاله، با تأکید بر آراء ابن سینا، فارابی و اخوان الصفا، نشان داده شده است که طبقه بندی علوم نه تنها در تعیین نسبت میان شاخه های معرفت نقش دارد، بلکه چارچوبی عقلانی برای سازمان دهی آموزش و هدایت پژوهش فراهم می آورد. فارابی با تأکید بر غایت مندی و پیوند علم و سیاست، ابن سینا با طرح مراتب ادراک و تنظیم سیر آموزش، و اخوان الصفا با تلفیق معرفت و تزکیه، هر یک الگویی جامع برای تعلیم و پژوهش ارائه می دهند. نتیجه پژوهش آن است که احیای عقلانیت طبقه بندی شده می تواند گامی در جهت رفع پراکندگی معرفتی، اولویت بندی آموزشی و بازسازی پیوند میان علم، اخلاق و تربیت باشد.
نسبت وحی و متافیزیک در هنگامه تأسیس فلسفه اسلامی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
حکمت اسراء زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۷
153 - 172
حوزههای تخصصی:
در فرهنگ اسلامی وحی وضعی از انسان است که در آن به حقیقت نائل شده است. اما این تنها وضعی نیست که انسان در آن، نسبتی با حقیقت دارد. فارابی در مقام مؤسس فلسفه اسلامی، نخستین کسی است که به این مسئله توجه کرد. وضع دیگری که در آن انسان با حقیقت پیوند دارد، وضع انسان به عنوان متعقل است؛ این همان وضع متافیزیکی انسان است. فارابی با واکاوی مفهوم ملت که همان فرهنگ و ادب مدینه است و ارتباط آن با وحی، و ربط این هر دو با فلسفه، به تبیین نسبت میان این دو وضع پرداخت، و روشن ساخت که وضع متافیزیکی انسان همان درک امر عام است که مضامین وحی به عنوان امور خاص جز در ذیل آن برای انسان تعین پیدا نمی کند. از این رو وحی تنها در ذیل متافیزیک به انسان خطاب می کند. ادعا این است که یافت این نسبت تقدیر همه علوم اسلامی را تا به امروز رقم زده است، از این رو همه علوم اسلامی ذیل متافیزیک قرار گرفته اند، هرچند متعاطیان آن ها به ظاهر در تخاصم با آن باشند.
سنت شرح نویسی بر آثار ارسطو بر اساس دغدغه های متفاوت شارحان، مطالعه ی موردی: مقایسه شروح آمونیوس، بوئتیوس و فارابی بر فصل نهم کتاب درباره عبارت ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
آینه معرفت سال ۲۴ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴ (پیاپی ۸۱)
35 - 56
حوزههای تخصصی:
پس از جمع آوری آثار ارسطو توسط آندرونیکوس رودسی و اهمیت یافتن آراء او در بین اندیشمندان، سنت شرح نویسی بر آثار ارسطو به طور ویژه و گسترده شروع شد. با بررسی شروح باقی مانده این نکته برجسته می شود که سنت شرح نویسی بر آثار ارسطو هم فی نفسه و برای درک بهتر آراء وی صورت می گرفت که معمولاً مشائیان با این رویکرد به شرح می پرداختند و هم برای درک بهتر فلسفه ی افلاطون که افلاطونیان غالباً با این نگاه آراء وی را تفسیر می کردند. مقایسه ی شروح آمونیوس، بوئتیوس و فارابی بر فصل نهم کتاب درباره عبارت ارسطو به خوبی نشان می دهد چگونه هر یک از این سه فیلسوف، با دغدغه ها و رویکردهای مختلف به شرح آراء ارسطو پرداخته اند. آمونیوس که دغدغه ی جمع ارسطو و افلاطون را دارد، با رویکردی الهیاتی به مباحث این فصل نگاه می کند، بوئتیوس تلاش می کند در همان فضای گزاره ها و روابط موضوعات با محمول هایشان، از ارسطو در برابر برداشت های غلط رواقیانِ ضرورت گرا، دفاع کند. فارابی با وجود آنکه وارث سنت آمونیوسی است، سعی می کند از فضای منطقی خارج نشود و جایگاه منطق ارسطو را به عنوان ابزار (ارگانون) فلسفه حفظ نماید.
مابعدالطبیعه و امر سیاسی: تأملی در ایدۀ کتاب فارابی، مؤسس فلسفۀ اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
مابعدالطبیعه در سرآغاز بنیادگذاری اش با امر سیاسی پیوند خورد و یا اساساً برای معقول کردن امر سیاسی شکل گرفت. مابعدالطبیعه جدای از امر سیاسی، از زندگی گسسته و به دانشی خودبسنده و انتزاعی تبدیل می شود. فارابی نیز در مقام تأسیس فلسفه اسلامی، به امر سیاسی نظر داشت و به شرایط تحقق مدینه فاضله می اندیشید. فارابی بنیادی را برنهاد که فلسفه و دین را به آسانی به یکدیگر پیوند داد. او پیامبر را فیلسوف کامل و مطلق خواند و بر حسب مقدماتی که بیان کرد، زعامت مدینه فاضله را شأن پیامبر دانست. وحدت پیامبر و فیلسوف بر اساس قداست یافتن عقل میسّر شد. به بیان فارابی، عقل در ذات خویش حقیقتی الهی است و انسان به واسطه نور عقل الهی که در نفس او بالقوه موجود است، می تواند با عقل قدسی متصل شود و به سرچشمه دانش راه پیدا کند. اما عقل ذاتاً ساحت کلیت است. کلیت فراخوان عمومی دارد و همین وجه عام بودن و در دسترس همگان بودن مفاهیم کلی، دیدگاه فارابی را به چالش می کشاند؛ چراکه پیامبران خاص و تکین اند. پیامبران به شکل اختصاصی فراخوانده می شوند. این مقاله، بر این تمایز تأکید می کند و نشان می دهد که غفلت از این تمایز، آرمان فارابی یعنی بنیادگذاری امر سیاسی را مخدوش می کند.
(افلاطون فارابی)Farabi's Plato : بررسی و نقد خوانش اشتراوس از رسالۀ فلسفۀ افلاطون نوشته ابونصر فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال ۲۴ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴ (پیاپی ۱۱۸)
253-279
فارابی در رساله فلسفة افلاطون سعادت انسان را در گرو علمی معین و سیرهای معین میداند. او این علم را فلسفه یا علم به جوهر تکتک همه موجودات و آن سیره را سیاست یا پادشاهی معرفی میکند و در طی رساله به امکان و راههای دستیابی به این علم و سیره میپردازد. اشتراوس از یک سو مسئله اصلی این رساله را نسبت فلسفه با سیاست میداند و از سوی دیگر بهدلیل قول به پنهاننگاری فارابی، وحدت فلسفه و سیاست را که در رساله به آن تصریح شده ظاهری و صرفا پوششی برای پنهان نمودن باور اصلی یعنی تمایز حقیقی فلسفه و سیاست میداند. او در تفسیر خود تنها نسبت فلسفه با سیاست را اتخاذ روشهایی توسط فیلسوف برای درامان ماندن از خطراتی میداند که از جانب اجتماع او را تهدید میکند. دو گونه اشکال به خوانش اشتراوس از رساله فارابی عبارتند از: اول اشکالات مبناییِ مسلم انگاشتن پنهاننگاری فارابی و اساس قرار دادن آن برای تفسیرِ متن و دوم طرح برخی بدخوانیها از عبارات فارابی که از پیشفرض گرفتن تعارض فلسفه و دین و همچنین پنهاننگار بودن فارابی نشأت میگیرد. نتیجه اینکه در تفسیر اشتراوس دشواریهای ذاتی فلسفه منحل شده و به دشواریهای زندگی در اجتماع سیاسی تقلیل یافتهاند.
اثبات وجود خدا در آثار فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت معاصر سال ۱۵ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۳۸)
167-198
حوزههای تخصصی:
بحث از خدا به عنوان مبدأ عالم از جمله محوری ترین مباحث فلسفه فارابی است. فارابی در احصاء العلوم جزء سوم علم الهی را مختص بحث از خدا و موجودات غیر جسمانی و صفات آنها و اثبات وجود آنها می داند. بنابراین، از دیدگاه فارابی وجود خدا بدیهی نیست و یکی از مسائل علم الهی (مابعدالطبیعه) محسوب می شود و باید برای اثبات آن برهان اقامه شود. اما مراجعه به آثار مشهور فارابی نشان می دهد که او در این آثار بخش خاصی را به این برهان اختصاص نداده و برهانی با صورتبندی مشخص بر وجود خدا اقامه نکرده است. بنابراین، مسأله این پژوهش این است که چرا با وجودی که فارابی در احصاء العلوم اقامه چنین برهانی را ضروری دانسته ولی جایگاه مشخصی را در اکثر آثار خود به آن اختصاص نداده است. بر اساس یافته های این پژوهش، بر خلاف آثار قطعی الإنتساب، برخی از آثاری که به فارابی منسوبند حاوی برهان واضح و روشنی بر اثبات وجود خدا هستند که بر اساس تمایز وجود از ماهیت و تمایز واجب از ممکن اقامه شده است (برهان وجوب و امکان). ابتناء این برهان بر این دو اصل اساسی که فارابی در آثار قطعیِ خود به آنها دست نیافته و لذا آرای مابعدالطبیعی اش بر آنها بنا نشده است، و نیز برخی شواهد موجود دیگر در متن این آثار، فرضیه عدم انتساب آن هارا به فارابی تقویت می کند. از یافته های دیگر این پژوهش این است که هرچند فارابی در آثار قطعی الإنتساب برهان واضح و روشنی بر اثبات خدا اقامه نکرده اما نمی توان گفت که او هیچ اهتمامی به اثبات وجود خدا نداشته؛ چرا که برخی بیانات او در تشریح مراحل کسب علوم نظری دربردارنده نوعی برهان علیت بر اثبات موجود اوّل هستند. بنابراین می توان طریق او را در اثبات وجود خدا برهان علیت دانست. علاوه بر این، عبارتی در کتاب آراء اهل المدینه الفاضله وجود دارد که به نظر می رسد فارابی در آن از طریق تحلیل ذات موجود اوّل به اثبات وجود او می رسد. از جمله نتایج و دستاوردهای این مقاله می توان به ارائه گزارش و تحلیلی دقیق از مواجهه فارابی با اثبات وجود خدا در تمام آثار منسوب به وی و نیز بررسی قرائن و شواهدی اشاره داشت که فرضیه عدم انتساب سه رساله عیون المسائل، الدعاوی القلبیه و شرح رساله زینون کبیر به فارابی را تقویت می کند و در نتیجه بر اساس آنها با قطعیت می توان گفت که فارابی به هیچ وجه برهان امکان و وجوب را بر وجود خدا اقامه نکرده است.
تطور میمِسیس به محاکات در اندیشۀ فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تطور مفهوم محاکات از فلسفه یونان تا فارابی و نسبت محاکات با هنر در اندیشه فارابی مسأله اصلی مقاله پیش رو است. مفهوم میمِسیس در فلسفه یونان نقشی کلیدی در تبیین افکار افلاطون و ارسطو پیرامون مباحث هنری داشته است. همین نقش کلیدی را می توان در فلسفه هنر فارابی پی گرفت. چرا که میمِسیس با ورود به مباحث فلسفه اسلامی به محاکات ترجمه شد و ذیل همین عنوان نقشی قابل توجه در تبیین نحوه شکل گیری آثار هنری و تأثیرات آن ایفا نمود. مسأله این است که مفهوم محاکات در فلسفه فارابی چگونه نسبت به میمِسیس در فلسفه یونان تطور یافت و چه تفاوتی در تبیین فارابی نسبت به آثار هنری ایجاد کرد؟ روش تحقیق این مقاله توصیفی-تحلیلی است: پرسش اصلی را به متون فارابی ارائه کردیم و در جستجوی پاسخ آن از لابلای سطور وی برآمدیم و تفسیرهای مرتبطی را که در این راستا به ذهن می رسید ارایه نمودیم. پس از بررسی مساله حول متون فارابی این نتیجه حاصل شد که تبیین فارابی از محاکات واجد مختصاتی جدید و منحصر به فلسفه اوست. این مختصات و ویژگی های جدید مشخصاً در مفهوم محاکات از معقول خودنمایی می کند. به دیگر سخن در فلسفه فارابی، علاوه بر محاکات از محسوسات و مخیلات، محاکات از معقولات نیز به میان آمده است که در ارتقای سطح آثار هنری مدینه فاضله تأثیر عمیقی به دنبال دارد.
بررسی مقایسه ای دیدگاه های فارابی و صدرالمتالهین درباره تمایز وجود از ماهیت
منبع:
معارف حکمی جامعه سال ۲ بهار و تابستان ۱۴۰۱ شماره ۴
21 - 44
حوزههای تخصصی:
تمایز وجود از ماهیت، به عنوان مسئله این پژوهش، نخستین بار توسط ارسطو مطرح شد؛ اما به دلیل جهان بینی خاص ارسطو، هرگز از حیطه منطقی فراتر نرفت. در فلسفه فارابی، این مسئله (منطبق با دسته بندی آثار فارابی)، دارای دو وجه است: بر طبق دسته اوّل، فارابی به تمایز وجود از ماهیت، تصریح دارد و آثار متافیزیکی این تمایز (مانند: عروض وجود بر ماهیت، تفسیر وجوب و امکان و علیت) نیز در فلسفه او نمود داشته است. اما بر اساس دسته دوم، فارابی تمایز مذکور را تشخیص داده، ولی به دلیل درهم تنیدگی معنای وجود و ماهیت، در نظام فلسفی او، کارکرد متافیزیکی نداشته است.
این تمایز، در فلسفه ابن سینا نیز مورد اقبال قرار گرفت و بسط و گسترش یافت؛ اما به دلیل مطرح نبودن مسئله اصالت وجود یا ماهیت، به طور شایسته تبیین نشد. ازاین رو، با انتقادهای بسیاری از سوی برخی فلاسفه، از جمله: ابن رشد، سهروردی و میرداماد مواجه گردید.
سرانجام ملاصدرا با طرح مسئله بنیادین اصالت وجود و با تمسک به مبانی حِکمی همچون: قاعده فرعیه، حرکت جوهری و وحدت سنخی (تشکیکی) وجود، اتحاد وجود و ماهیت را در خارج مطرح کرد که بر اساس آن، تمایز وجود و ماهیت، اعتباری است و آنچه سزاوار تحقق و ثبوت است، چیزی جز «وجود» نیست و ماهیت، امر اعتباری بوده و جز به نحو تبعی، بهره ای از وجود ندارد. پس، غیریتی باقی نمی ماند که بحث تقدم و تأخر یا تمایز، لازم آید. بنابراین، بحث تمایز وجود از ماهیت، در فلسفه ملاصدرا جایگاه معتنابهی ندارد.
بررسی تطبیقی رابطه انسان و خدا در فلسفه ابن باجه و افلاطون و فارابی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ابن باجه در زمینه انسان شناسی از فیلسوفان یونان به طور مشخص. افلاطون و از فلاسفه اسلامی از فارابی تأثیر گرفته است. یکی از مسائل انسان شناسی فلسفی ابن باجه رابطه انسان و خدا است. در این نوشتار با روش توص.یفی تحلیلی و تطبیقی، تأثیرپذیری ابن باجه از افلاطون و فارابی در رابطه انسان و خدا را بررسی می کنیم و در پی پاسخ به این پرسش هستیم که ابن باجه در این مسئله از افلاطون و فارابی چه تأثیراتی گرفته است. همچنین، این یافته ها دست به دست آمد که ابن باجه در رساله اتصال فی عقل فعال در بحث از مراتب انسانی از افلاطون تأثیر گرفته و در مسئله اتصال به عقل فعال و فیض از فارابی تأثیر پذیرفته است. درنهایت، به این نتیجه می رسیم که ارتباط انسان و خدا در ابن باجه و فارابی ازطریق اتصال به عقل فعال و دریافت موهبت و فیض و در افلاطون ازطریق دیالکتیک است.
طبیعت و طبیعیات از نگاه کندی و فارابی؛ با تاکید بر مسئله حرکت، مکان و زمان(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
آیین حکمت سال ۱۶ بهار ۱۴۰۳ شماره ۵۹
78 - 98
حوزههای تخصصی:
شناخت طبیعت و فلسفه طبیعی دوره اسلامی از زمینه های شایان توجهی است که از یک طرف با فلسفه و از سوی دیگر با فیزیک، علم هیئت، اخترشناسی و زمین شناسی گره خورده است؛ همچنین از جمله مباحثی است که از دیرباز در اندیشه فیلسوفان اسلامی و حکما جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است و از این رو می توان آن را حتی در اندیشه فلاسفه یونان باستان نیز دنبال کرد؛ برای نمونه بحث طبیعیات در فلسفه ارسطو به خوبی و به نحو مبسوط مورد توجه قرار گرفته و سنت او در دوره اسلامی نیز توسط کندی و فارابی ادامه یافته است. مقاله حاضر می کوشد نوع نگاه این فیلسوفان به تفسیر طبیعت و طبیعیات و نقاط مشترک و اختلاف آنها و تفاوت آنها را بررسی کند. یافته های ما در این پژوهش آن است که طبیعیات از نگاه کندی و فارابی به عنوان مرتبه ای از یک نظام علّی- معلولی به شمار می رود و علی رغم تفاسیر خاص این دو فیلسوف از طبیعت و طبیعیات، گرایش به اندیشه های ارسطویی- افلاطونی در این مقوله نزد این دو دارای درجات متفاوتی است
طرحی از فلسفه دینی در اندیشه فارابی با تمرکز بر «رساله فی أغراض مابعدالطبیعه»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
فلسفه فارابی برساختی هوشمندانه از پاره ای آیات و اشارات قرآنی و بعضی آموزه های میراث فلسفه یونانی است که سهم خلاقیت های این فیلسوف نیز در آن محفوظ است. این نوع تألیف قبل از فارابی سابقه داشته و به فلسفه دینی نام بردار است. در این الگوی فکری (فلسفه دینی) اصول اعتقادی موجود در هر یک از ادیان ابراهیمی (برای پیروان هر کدام از این ادیان) به عنوان اصل مفروض در نظر گرفته می شود و از میان آموزه های فلسفی، آنهایی که با این اصول موضوعه تقابل نداشته باشند، در برساخت یک نظام فلسفی دینی با تنظیمی سازگار مورد استفاده قرار می گیرند. به زعم ما، می توان طرح اولیه ای از نزدیک شدن به فلسفه دینی در عالم اسلام را در رساله فی أغراض مابعدالطبیعه فارابی مشاهده کرد. او در این رساله ابتدا الله را مبدأ موجود مطلق دانسته و آن بخشی از مابعدالطبیعه را که عهده دار بررسی مبدأ موجودات است شایسته نام علم الهی می داند. در ادامه، موضوع اول مابعدالطبیعه را موجود مطلق معرفی می کند. فارابی از این دو مقدمه نتیجه می گیرد که علم الهی به وجهی همان مابعدالطبیعه است. این برداشت وی منجر به دگردیسی مابعدالطبیعه به الهیات در عالم اسلام شده است. این هرگز به معنای آن نیست که الله موضوع فلسفه اسلامی شده باشد، بلکه می توان گفت الله (به عنوان مبدأ وجود) محور فلسفه اسلامی و اندیشه توحیدی قرار گرفته و به تبع آن مفاهیم اصلی اعتقادی مانند نبوت و معاد وارد فلسفه اسلامی می شود. به علاوه می توان خطوط برجسته از طرح فلسفه دینی را در آثار دیگر این فیلسوف مانند آراء أهل المدینه الفاضله، السیاسه المدنیه، و رساله های الجمع، المله و الحروف مشاهده کرد. این امر بیانگر آن است که الگوی فلسفه دینی در حکم بن مایه و اندیشه بنیادین در نگارش آثار فارابی بوده است.
زیبایی و معنای زندگی در فلسفه فارابی: بازتعریفی برای انسان معاصر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پرسش از معنای زندگی همواره یکی از چالش های اساسی فلسفه بوده است. در این زمینه دو دیدگاه عمده وجود دارد: نخست، معنای زندگی به عنوان امری کشف کردنی که در نظم متافیزیکی هستی نهفته است، و دوم، معنای زندگی به عنوان امری خلق شدنی که فرد آن را بر اساس تجربه های شخصی و ارزش های برساخته خود ایجاد می کند. با بررسی نظام فکری فارابی، در این مقاله کوشش شده به این مناقشه از منظر ارتباط زیبایی و معنای زندگی پاسخ داده شود. فارابی زیبایی را نه تنها به عنوان یک امر زیباشناختی، بلکه به عنوان مسیری برای دست یابی به سعادت و کشف حقیقت معرفی می کند. از دیدگاه او، زیبایی حقیقی در مراتب وجودی مختلف، از محسوس تا عقلی، ظهور می یابد و انسان را به هماهنگی با حقیقت متافیزیکی رهنمون می سازد. این پژوهش نشان می دهد که در نظام فارابی، زیبایی نقشی دوگانه ایفا می کند: از یک سو، راهی برای کشف معنای عینی زندگی از طریق هماهنگی با عقل فعال است، و از سوی دیگر، به فرد امکان می دهد تا در تجربه های جزئی خود معنا را بازتولید و متجلی سازد. بدین ترتیب، فلسفه فارابی نه تنها دیدگاه کشف معنا را تأیید می کند، بلکه جایگاهی برای تجربه های فردی در فرآیند تحقق این معنا قائل است. یافته های این پژوهش بیانگر آن است که فارابی با ارائه ساختاری عقلانی و هستی شناختی برای زیبایی، امکان حل مناقشه میان کشف و خلق معنا را فراهم می آورد.
موضوع متافیزیک: اختلاف نظر بنیادین فارابی و ابن سینا در باب صورت منطقی وجود(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه و کلام اسلامی سال ۵۷ پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲
353 - 372
حوزههای تخصصی:
استدلال می کنم که فارابی و ابن سینا اختلاف نظری بنیادین بر سر صورت منطقی موضوع متافیزیک، یعنی موجود، دارند: از نظر فارابی «موجود» معنایی انفصالی دارد و از نظر ابن سینا این معنا پایه است. تبیینی برای این اختلاف نظر بر سر تحلیل موضوع متافیزیک ارائه می کنم که بنا بر آن، این دو فیلسوف دو نظر متفاوت و متعارض در خصوص ساختار علوم و نسبت علوم نظری با یکدیگر دارند. فارابی به تعاملی دوطرفه میان علوم قائل است، در حالی که از نظر ابن سینا، ساختار علوم ساختاری عینی است که طبق آن علوم بالاتر هیچ گونه وابستگی ای به علوم پایین تر ندارند. بر اساس این تفسیرها، نشان می دهم که چرا در چارچوب متافیزیک ابن سینا مسئله تمایز وجود و ماهیت مسئله ای اصیل است، در حالی که این مسئله در چارچوب متافیزیکی فارابی مسئله ای بی مایه است. اصالت این مسئله در چارچوب متافیزیکی ابن سینا تبیین می کند که چرا تاریخ فلسفه اسلامی پس از ابن سینا معرکه اختلاف تفسیر نظر ابن سینا و همچنین اختلاف نظر علمی بر سر مسئله تمایز وجود و ماهیت بوده است. اگر استدلال های من صحیح باشند، ابن سینا ادامه راهی نیست که فارابی در فلسفه طی می کرده است. به عکس، تاریخ فلسفه اسلامی از فارابی به ابن سینا، تحولی بنیادین را تجربه کرده است.
نقش قوه خیال نبی در ابلاغ وحی از منظر فارابی، ابن سینا و ملاصدرا و عرضه دیدگاه ها به قرآن کریم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه نوین دینی سال ۲۰ زمستان ۱۴۰۳ شماره ۷۹
۷۲-۵۱
حوزههای تخصصی:
مسئله نقش قوه خیال نبی در کیفیت ابلاغ حقایق وحیانی به مردم از منظر فلاسفه (فارابی، ابن سینا و ملاصدرا) و میزان تطابق نظریاتشان با آیات قرآن با روش توصیفی-تحلیلی با کمک اسناد کتابخانه ای بررسی شده است. از یافته های تحقیق به دست می آید که قوه خیال (متخیله) یکی از قوای باطنی نفس به تصرف و تألیف صور و محاکات حقایق عقلی می پردازد. به همین علت قوه خیال نبی، حقایق بسیط وحیانی را با محاکات و تمثّل، تنزّل داده و متناسب با قوای ادراکی مردم ابلاغ می نماید. فارابی، ابن سینا و ملاصدرا با اختلاف نظر اندکی، تعبیه معقول در محسوس برای قابلیت فهم حقایق والای وحیانی، رسالت نبوت نبی دانسته اند. بسیاری از آیات قرآن سخن از انزال و ذکر مثل برای بیان معارف الهی توسط خداوند و پیامبر عظیم الشأن دارند. چون تمثل و تنزل معارف عقلی که عبارتی از محاکاتست، فعالیت قوه خیال (متخیله) است، می توان دریافت آیات الهی نقش این قوه را در تنزّل می پذیرند. بنابراین با عرضه نظریات فلاسفه به آیات قرآن می توان تأیید آیات را بر دیدگاه های فلاسفه نتیجه گرفت.
بررسی تحلیلی نسبت خُلق و ملکه در اندیشه فارابی و ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهشنامه اخلاق سال ۱۷ پاییز ۱۴۰۳ شماره ۶۵
۱۹۱-۱۷۳
حوزههای تخصصی:
تحویل ملکه به خُلق، تصوری رایج اما نارسا در گفتگو درباره ملکه است. بین ملکه و خلق از نظر مفهومی و مصداقی تفاوت هایی وجود دارد. ملکه معنای عام تری از خلق دارد. ملکه در آثار فارابی و ابن سینا در سه حوزه خلق، صنعت و نطق مورد به کار رفته است. این مقاله نشان می دهد که محدود کردن ملکات به خلقیات نادرست است؛ و در نتیجه در سطح مفهومی آنچه به دنبال «ملکه نفسانی» در تعریف خلق می آید، مقوم معنایی خُلق است و نمی توان به مثابه قید یا توضیح اضافه به آن نگریست و تعریف خُلق یعنی «ملکه نفسانی که به سهولت و بدون تأمل عمل می شود» نمی تواند به «ملکه نفسانی» تقلیل یابد. این تحقیق با روش توصیفی تحلیلی به بررسی معانی و کاربردهای خُلق و ملکه در اندیشه فارابی و ابن سینا پرداخته و تفاوت های آن ها را روشن می سازد.