این مقاله با هدف شناخت تأثیر ارتباطات بین فرهنگی در شکل گیری و تکوین نگارگری مکتب اصفهان نوشته شده است. یافته های اصلی این مقاله به تشریح و توضیح شیوة فرنگی سازی و تأثیر تحولات فرهنگی در پیدایش این شیوه اشاره داشته است. به عبارتی در فرایند گسترش تعاملات خارجی دوران حکومت صفویان و با ورود نقاشان اروپایی به ایران و آشنایی هنرمندان ایرانی با شیوه های نقاشی غرب، جریان تازه ای در نگارگری ایرانی رقم می خورد که تحت عنوان فرنگی سازی متأثر از روش ها و تکنیک های زیبایی شناختی نقاشی غیر ایرانی است. نتایج این مقاله نشان داده که ارتباطات بین فرهنگی توسط مجاری مختلف اعم از روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در پیدایی شیوه های جدید هنری و غیر ایرانی تأثیر عمیقی داشته است. لذا فرنگی سازی برای ما نوعی نظام پویای زیبایی شناختی است. به همین دلیل با بهره گیری از روش تحقیق کاربردی با توصیف و تحلیل به تبیین و تشریح جریان فرنگی سازی و تحلیل نمونه هایی از آثار این دوره پرداخته شده است.
ابراهیم سلطان فرزند شاهرخ تیموری از سال بر افتادن اسکندر سلطان پسر عم خود در شیراز یعنی سال 817 هجری تا سال 838 هجری که درگذشت، حاکم فارس و اصفهان بود. در زمان او مکتب نگارگری شیراز دوره دیگری از شکوفایی و کمال هنری را تجربه کرد و این شکوفایی بر اثر هنرپروری او بود. خود ابراهیم سلطان در هنر خطاطی مهارت ویژه ای داشت و آثاری از خوشنویسی او تا به امروز در شیراز و مجموعه ها و موزه ها باقی مانده است. در این مقاله تجربه های هنرپروری و هنرورزی وی از لابلای متون مکتوب و مصور فحص و ارزیابی می شود و کیفیت هنری مکتب شیراز مورد بررسی قرار می گیرد. نخست احوال وی در مقام هنرپرور و هنرمند روشن می گردد و سپس تشکیلات کارگاه هنری او با توجه به فرمان کلانتری کتابخانه خواجه نصیرالدین محمد مذهب بازسازی و بازنگری می شود و در نهایت آثار بازمانده از دوره هنرپروری او شناسایی و معیارها و موازین هنری آنها محل بررسی و ارزیابی قرار می گیرد. حضور ابراهیم سلطان در شیراز سده نهم هجری این شهر را در مکتب نگارگری و هنرورزی آن جاودان کرد. در حقیقت بخش مهمی از مکتب نگارگری شیراز باز بسته به هنرپروری ابراهیم سلطان است که گاه از نظر مفاهیم و میدان فعالیت وی در این قلمرو به پای هنرپروری برادرش بایسنقر میرزا در هرات می رسد و در واقع بازتاب سر راست از نظام احساسی و هنری او در چارچوب نظام سیاسی اش در شیراز است.
کتیبه در محراب مسجدها دارای جایگاه ویژه ای از منظر معنایی و شکلی می باشد. در تزئینات محراب –ها، اغلب از نوشتار و نقشِ توامان استفاده می شد ه که تعامل این دو موجب غنای تصویری محراب ها شده است. گاهی نقوش از نظر بصری هم-ارزش با نوشتار بکار می رفته تا جایی که اگر حتی قسمتی از آن نقش حذف می شد به ساختار کتیبه خلل جدی وارد می شده است. نقش و خط در هماهنگی با هم، سطح کتیبه دار محراب را کامل می نمودند . آنچه که موجب اتحاد میان این دو می-شده، پیروی از ساختاری واحد بوده که بِسان زبان مشترکی، گفتگو را میان خط و نقش فراهم می نماید.
در میان شیوه های نقد و تحلیل اثر، تحلیل ساختاری تاکید خود را بر چگونگی چیدمان عناصر تشکیل دهنده در اثر دارد. این مقاله نیز با هدف تاکید بر همین شیوه تهیه گردیده که پس از توضیح مختصر از جنبه های تاریخیِ کتیبه های انتخابی و در بخش ساختاری این مقاله، به چگونگی انتخاب نقش در کنار خط و خوش نویسی پرداخته می شود. در تشریح اصول بصری کتیبه ی محراب ها، موارد از جزء به کل مورد بررسی قرارگرفته اند. نکته های خُردتر و بنیادی تر چون انتخاب الگوی حرکتی برای خط و نقش مورد کنکاش قرار می گیرد، سپس به اصل هم شکلی و هم گون سازی شکل ها پرداخته می شود، هم-چنین در اصل سوم، به یکی از راه های گسترش عوامل بصری در سطح محراب ها توجه خواهد شد.
مورد انتخابی جهت این مقاله، محراب های مسجد فرط یزد، میمه اصفهان و محرابی از عهد سلجوقی می باشد. در برابر پرسش اصلی این مقاله که چگونگی انتخاب عناصر بصری در کتیبه های محراب های سنگی است و متناسب با نمونه های ارائه و تحلیل شده به عنوان پاسخ و نتیجه آن، می توان عنوان داشت که اصول بصری رعایت شده در اجزای کتیبه ی محراب ها، چون قاعده و قانونی بوده تا کلیت طرح را سامان دهی نماید. این سامان دهی که منجر به هم گون شدن شکلی خط و نقش می شود، نظریه ی وجود یک طراح ( دیزاینر) را در چیدمان کتیبه ی محراب ها تقویت می نماید. به استناد وجود عوامل غنی بصری در کتیبه ها، می توان به این نتیجه رسید که این طراح یا طراح ها می بایست کسی یا کسانی بوده باشند که به جز آگاهی صرف از خط و نقش، از دانش و مبانی بصری در صفحه نیز بهره برده باشند.
قرآن به عنوان اصلی ترین دست مایه هنراسلامی است. از بخش های مهم این هنر، نگارگری اسلامی است. داستان های قرآن کریم یکی از برجسته ترین عناوین مضمون قرآنی است. به همین دلیل شناخت این داستان ها ، چگونگی بیان آن ها و نحوه روایتگری این قصه ها درخور توجه است. در کتاب قصص الانبیا شرح بیشتری درخصوص جزییات این گونه داستان ها نقل شده است که دارای جاذبه و فضای دلنشینی برای خواننده است. در نسخه های مصور قصص الانبیا جایگاه هنرمندان نگارگر قابل تامل است، چرا که به خوبی ضمن شناخت دقیق مفاهیم داستان به خیال پردازی و روایتگری تصویری داستان پرداخته است . در این مقاله با بررسی چند نمونه از نگاره های موجود سعی شده است ضمن مطالعه تطبیقی محتوی داستانهای برگرفته از کتب تفسیر و مضامین قصههای قرآنی به بررسی نگاره ها با تاکید بر ویژگی زیباشناسی آنان پرداخته شود. از این میان نقش محیط های فرهنگی و اجتماع فرهیختگان در گسترش و غنی نمودن علوم قرآنی و تعامل آنان با هنرمندان تصویرگر کاملاً محسوس است. این همسویی موجب شده تا آثار نگاره ها بسیار نزدیک به داستان قرآنی و درعین حال با روح بلندپروازی هنرمندان توام شده و دنیای زیبایی را از هماهنگی محتوی و قالب نگاره پدید آورد. سوالات اساسی در این مطالعه شامل: 1)هنرمند نگارگر تا چه میزان به مضامین داستان حضرت آدم (ع) احاطه داشته است؟2)چگونه این مفاهیم در قالب عناصر بصری و تجسمی به تصویر کشیده شده است؟اهداف: 1) شناخت نوع ارتباط مضامین داستانی حضرت آدم(ع) با زیباشناسی نگاره ای مرتبط قرآنی. 2) مطالعه عناصر بصری و زیباشناسی نگارههای داستانی حضرت آدم (ع) در نسخ خطی مصور دوران صفویه. روش تحقیق در این مقاله تاریخی، تحلیلی و توسعی و با مطالعه نمونه هایی تصویری و نیز منابع تفاسیر قرآنی حضرت آدم(ع) بررسی وتحلیل شده است.
در نیمهی دوم قرن بیستم ، بسیاری از نقاشان به این واقعیت دست یافتند که مدرنیسم به بن بست رسیده است و از 1965 به بعد پست مدرنیسم چهره مینمایاند . پست مدرنیسم برخلاف مدرنیسم ، بازگشت مستقیم و صریح به تاریخ و سنت را جایز میشمارد و دارای گرایشهای متنوع و بسیاری است. مدرنیسم ، تزئینی بودن را عیب و عار میدانست و هرگز آن را به عنوان یک ویژگی مثبت ننگریست . تزئینی بودن صفتی بود که بیشتر به کارهای زنان نسبت داده میشد . در دهه 70 هنرمندان فمنیست ، جنبشی تزئینی را بنا نهادند و با آفرینشهای خود ، مرز میان هنرهای تزئینی و زیبا را از میان برداشتند...