در اوایل قرن بیستم، با انتشار دیدگاه های"فردینان دوسوسور"و"چارلز سندرس پیرس"، پدیده نشانه شناسی به مثابه یک علم جدید، در مباحث زبان، ادبیات و نقد ادبی و فرهنگی مطرح شد. نشانه شناسی همواره، در همجواری مکتب ساختگرایی قرار داشته و به عنوان شعبه و شاخه ای از آن بررسی شده است. پرسش اساسی این است که آیا نشانه شناسی خود یک رشته علمی است و در قلمرو دانش(Science) جای می گیرد و یا یک روش(Method) علمی است؟ این مقاله می کوشد ضمن بررسی ریشه های نشانه شناسی و تحولات آن، موقعیت کنونی این پدیده را در علوم انسانی و هنر و ادبیات مورد ارزیابی مجدد قرار دهد.
اینکه هنر واجد حقیقت است یا نه، موضوعی است که پیشینه آن به دوران کهن رسیده، و امروزه نیز مناقشات متعددی پیرامون آن وجود دارد. در این میان، دیدگاه آگوستین، فیلسوف اواخر دوران باستان و اوایل قرون وسطی، در این باره هم پذیرش انسانی نسبت به هنرهای بازنمایانه و تجسمی را مدنظر قرار می دهد، و هم، راه را برای نقد و تفسیر آثار هنری بازمی کند. آگوستین هنرهای تجسمی را در پائین ترین درجه قرار داده، و آنها را واجد کذب می داند. او با برگذشتن از افلاطون، بر این باور است که هنرهای بازنمودی درگیر نوعی "کذب اجتناب ناپذیر" هستند؛ آنها به میل خود کذب نیستند، بلکه بنا بر ماهیت خود، نمی توانند صادق باشند؛ در واقع، وجود یک اثر هنری در همین نیمه غیرحقیقی آن است، و اگر نتوانیم خود را با این کذب آشتی دهیم، به سلب تمامی هنر اقدام کرد ه ایم. در این مقاله از این خصیصه به عنوان "ماهیت دیالکتیک آثار هنری" یاد شده است. به زعم نگارنده نظریه آگوستین نه تنها گامی در خور تامل در تاریخ نظریه مدرن "خودپایندگی هنر" به شمار می رود، بلکه از آن مهم تر، وجه کاذب اثر هنری راه را برای تفسیر و دیالوگ با آن گشوده، و از آن جا که نمود اثر هنری را مد نظر قرار می دهد، گویی بر شرط وجودی اثر هنری، یعنی نمود آن، تاکید می کند.