امنیت در نظام هی معرفت دینی و فلسفه سیاسی کلاسیک در عصر باستان، فی نفسه مسئله نبوده است. در واقع، امنیت درونی انسان ماقبل تجدد، ریشه در تقدیری داشت که آدمی آن را خارج از دسترس خود می دید. آدمیان در فضی آرام دینی می زیستند و یمان داشتند که مقدرات خداوند در ناموس طبیعت و اعتدال نهفته در امور هستی، زیست بشر و امنیت درونی او را معین کرده است. فلسفه رواقی که بعدها به جریان فلسفی افلاطون و ارسطو و نیز به تفکر فلسفی مسیحی پیوند خورد، بر همین اساس بنا شده بود؛ اما فلسفه سیاسی جدید که مبنی دولت مدرن به شمار می رود، امنیت و قدرت را در کانون توجه خود قرار داده است.
در دهه های پایانی قرن بیستم و در طلیعه قرن جدید ، امنیت به ویژه در جوامع اروپایی ، معانی جدید و حوزه های گسترده تری نسبت به تلقی سنتی یعنی «امنیت نظامی» یافته است . این تحول عمدتا به این معناست که دیگر حوزه های روابط اجتماعی و سیاسی نیز از اهمیتی امنیتی برخوردار شده اند . بر این اساس توسعه مفهوم امنیت نه به معنای تسری بعد نظامی به دیگر حوزه های روابط بین الملل بلکه به منزله انعطاف پذیری شدن هسته سخت امنیتدر برابر اشکال و ابعاد نوین امنیت سازی است .