درباره ناکامی مشروطیت ایران، اکثر پژوهشگران گواهی داده اند. سؤال اساسی و بنیادین آن است که سرّ این ناکامی چیست؟ مقاله حاضر بر آن است که اگر سرّ ناکامی مشروطیت، در نسبت میان اندیشه ایرانی، یعنی سنت و مشروطه اروپایی، یعنی مدرنیسم، جست وجو شود پاسخی درخور و راهگشا به دست خواهد آمد. در این مقاله، تلاش شده است تا ضمن پیشبرد بحث، بر روش پدیدارشناسانه هرمنوتیک به عنوان روش مناسب پژوهش های تازه در باب مشروطیت، به لحاظ ضرورت غور در تاریخ اندیشه و توجه به مبانی و مبادی آن، تأکید شود. تذکر این نکته لازم است که درباره اندیشه ایرانی، به اعتبار حوزه معناگرایانه آن، هرمنوتیک تأویلی (کشف المحجوب) را به کار گرفته ایم. در ادامه، سعی شده است تا برای مشخص ساختن فضای تازه ای که از این منظر گشوده می شود، به دو نمونه از مبانی معرفتی، یعنی نسبت دین و سیاست که در اندیشه ایرانی امتزاج آن به لحاظ هستی شناسانه مسلم قلمداد شده و در مدرنیزم، بر تفکیک و جدایی آن تأکید شده است، اشاره ای مختصر کنیم؛ همچنین، امر قدسی و امر واقع وجوه تمایز معرفتی آن دو اندیشه را نشان دهیم. البته بر آنیم اگر از این منظر به موضوع مشروطه بنگریم، علاوه بر رهایی از مجادلات موجود، راهی برای تأملات فکری به سوی آینده نیز گشوده خواهد شد.
مجلس دوم در واپسین روزهای حیات خود، دستخوش بحران بزرگ اولتیماتوم 1911 روسیه به ایران شد، که سرانجام به عمر این مجلس خاتمه داد. به رغم مباحث گوناگونی که تاکنون پیرامون اولتیماتوم روسیه درگرفته است؛ هنوز برخی از ابعاد آن رخ داد، در هاله ای از ابهام قرار دارد و همین ابهام ها موجب بروز یک رشته خطاهای آشکار شده است. یکی از این ابهام ها، طرح این ادعاست که مجلس در واپسین لحظات انقضای فرصت اولیتماتوم یک کمیسیون پنج نفره تشکیل داد تا با اختیارات تام، دولت را در حل و فصل موضوع اولتیماتوم و تدارک پاسخ مقتضی به آن یاری دهد. حال آن که نه در مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی و نه در روزنامه مجلس، هیچ سخنی از معرفی اعضای این کمیسیون و تشکیل جلسه ها و نیز تصمیم های آن به میان نیامده است. مقاله حاضر برای پاسخ گفتن به این مساله، با رویکرد توصیفی تبیینی می کوشد ضمن بررسی تناقض ها و ابهام های جاری در اکثریت قریب به اتفاق روایت های تاریخی موجود و مرتبط با تشکیل کمیسیون، به بازخوانی برخی از ابعاد این رخ داد مهم بپردازد و از یک روایت معقول تر دفاع کند.